پيروزیهای بزرگ، اغلب دلسردیهای بزرگی نيز به دنبال دارند. هیچکس از دلسردی بینصيب نيست. در واقع اين پديده بخشی از زندگی ماست. اما سؤال مهمی كه پيش روی ما قرار دارد اين است كه: «چگونه با دلسردیهايی كه پيش میآيند، برخورد كنيم؟
دو رويكرد اساسی در مورد برخورد با دلسردیها وجود دارد. اول اينكه، شما میتوانيد به حضور خدا برويد و «تمام انديشه خود را به وی واگذاريد زيرا كه او برای شما فكر می كند.» (1 پطرس 5: 7). يا اينكه، آنقدر با خود فكر كنيم، كه بيشتر دلسرد شده و در نهايت افسرده گرديم؛ و همين امر موجب تصميم گيریهای غلط در زندگی می شود. متأسفانه، داود بعد از آن كه به شكلی مستمر از جانب شائول تعقيب شد، روش دوم را انتخاب كرد.
ممكن است فكر كنيد، كه دلسردی و تصميماتی كه داود اتخاذ نمود، اموری كاملاً قابل درك هستند. زيرا شاؤل به تعقيب او ادامه میداد و زندگی داود هميشه در خطر بود. كتاب مقدس میگويد، كه داود به خود گفت: «الحال روزی به دست شاؤل هلاك خواهم شد. چيزی برای من از اين بهتر نيست كه به زمين فلسطينيان فرار كنم، و شاؤل از جستجوی من در تمامی حدود اسرائيل مأيوس شود. پس از دست او نجات خواهم يافت.» (1 سموئيل 27: 1). و داود با اين طرز فكر، سرانجام تصميم اشتباهی اتخاذ كرد. كلام خدا میگويد: «پس داود برخاسته، با آن ششصد نفر كه همراهش بودند نزد اَخيش بن معوك، پادشاه جَت گذشت.» 1 سموئيل 27: 2
در اين قسمت هم درسهای بزرگی از تصميم اشتباه داود میتوان آموخت. داود بر مبنای احساس دلسردی و يأس، تصميم گرفت. او محل سكونت مناسبی نداشت، و احساس كرد كه كشته شدنش نزديك است. اما هيچ نشانه و شواهدی در كتاب مقدس وجود ندارد كه نشان دهد خدا به شاؤل اجازه كشتن داود را میدهد. اما مرد جوان كه روزی غولی را از پای درآورده بود، اكنون با غولی در درون قلب خود مواجه شده بود. نگرانی و اضطراب، جان او را متلاطم و طوفانی كرده بود. او احساس نااميدی میكرد و خود را بدون ياور میپنداشت.
ايام سردرگمی و پريشانی در قلوب ما، زمان مناسبی براي تصميم گيریهای مهم نيستند. شما نياز داريد كه بگذاريد، «سلامتی خدا در دلهای شما مسلط باشد» (كولسيان 3: 15). اين بدان معناست كه سلامتی خداوند بايد ما را به تصميمهای درست هدايت كند. فشار، اضطراب و شك سرانجام ما را به سوی فاجعه سوق میدهند؛ اما سلامتی خدا، شخص را به جانب پيروزی و اعتماد هدايت میكند. داود به سبب سردرگمی در زندگی، تصميم گرفت كه نزد اخيش برود. و اين اقدام داود مشكلات به مراتب بيشتری نسبت به گذشته وارد زندگی او كرد.
داود به جای اينكه در مورد موقعيتش با خدا سخن گويد، با خود صحبت كرد. در ايام دلسری با خود انديشيدن در مورد چيزهای بسيار، آسان است. شكل كلی افكار داود اينگونه بود: «من خواهم مُرد. شاؤل مرا خواهد كشت. پس تنها اميد من ترك اينجاست.» اما خدا به او نگفته بود كه از آنجا برود: و هيچ نشانی از هدايت خداوند در مورد اين تصميم وجود ندارد. بديهی است كه داود خودش به اين نتيجه گيری و تصميم رسيده است
طبيعت انسانی طبيعتی كاملاً عجيب است. ما میتوانيم خود را برای هر چيزی كه واقعاً خواهان وقوع آن هستيم ، متقاعد سازيم. اما مشاهده اين امر بسيار عجيبتر است كه ما حتی چگونه خود را برای وقوع اموری كه واقعاً مشتاق حادث شدنشان نيستيم و نمیخواهيم آنها را باور كنيم نيز متقاعد میسازيم. در واقع، ما درمیيابيم كه اعمال خود و در حتی اعمال ديگران را نيز دستكاری میكنيم
دلسردی، بخشی طبيعی از زندگی ما است. همه ما آن را در مقاطعی از زندگی تجربه میكنيم. فقط بايد مطمئن شويم كه بر اساس آن تصميمات مهمی اتخاذ نمیكنيم. ضروری است كه بگذاريم سلامتی خداوند بر دلهای ما مسلط باشد. در واقع در زمانهای يأس و دلسردی بايد تصميم بگيريم كه روی خداوند را برای هدايتش بطلبيم. روی خداوند و مشورت حكيمانه مردان خدا را بطلبيد. اغلب، شرايط و موقعيتهای مختلف ايجاد نوميدی میكنند. اما آنها عوض خواهند شد، ليكن خدا تغيير نمیپذيرد. بايد ياد بگيريد كه برای خدا انتظار بكشيد. او راهی برای تغيير شرايط ما دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر